از دست تو امشب شده فكرم متلاشي
آرام نگيرم ، مگر از من شده باشي
چشمان تو معمار غزلهاي بديل است
بدنيست مرا جنس نگاهت بتراشي
جنجال به پا كرده اي و متن خبر ها….
محتاج نباشند از اين پس به حواشي ….
نفرين نكن از دور مرا جان عزيزت …
درد است نمك بر جگر پاره بپاشي
يك نيمه پر از دردم و يك نيمه پر از غم….
سخت است تو هم روح و تنم را بخراشي
مجموعه اي از درد و غم و رنج و عذابم …
مجموعه اي از اينكه تو باشي و نباشي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۵۴ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
تــــولــــــدت مــــــبــــارك،خـــــوش اومــدي ستـــاره
اگـــر چـه از راه دور هـيــــچ فـــايـــده اي نـــداره
شـــمــعــهـــارو روشـــن كــن و بـــه جـام دو تــا رو فـــوت كـن
نمـيـــشه پـــــيــشـــت بـــاشـــم فــقـــط بـــرام ســـــكــوت كــــن
تــــــو ايـــن روز طـلايــي نــگـــــو كــــمــي غـــــم داري
بــــدون كــه ديــــوونـــه اي بـــه نـــام ...مــــــــن... داري
تـــــــــولــــــدت مبـــــــاركـ بــــــهـــتـــريـــنـــــم…...جانانم...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۵۴ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
شايد وقتي حس و حال امشب منو بدوني و مطالب منو بخوني بهم بخندي....نميدونم
اما من هميشه منتظرم....و هميشه در خلوت و تنهايي خودم اين روز مهم و اين لحظه رو جشن خواهم گرفت
و همچنان در انتظارت اشك خواهم ريخت...هرگز گمان مبر زخيال توغافلم....گرمانده ام خموش خدا داند و دلم..
هر كجا هستي و در هر حالي كه هستي ...تبريك N تنها را از راه دور پذيرا باش! مهربانم!...!دلم ميخواست پيشت بودم
و بهترين لحظه سالرو كه ميلاد توست با هم جشن ميگرفتيم و تمام شب تا طلوع خورشيد و اولين روز
تولدت به ستارگان و اسمان نگاه ميكرديم و كنارت بودم.. .......اي كاش
و اي كاش.....!!!!!!!!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۵۳ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
خاص ترين لحظه سال نزديك است....
كاش اين ديوارها ....فاصله ها....نبود.....
و من اين لحظات روي براي خاص ترينم در دنيا.....خاص و سوپرايز ....
يك ساله منتظر رسيدن اين لحظه ام....
ميخوام اولين نفري باشم كه در اولين ساعات بهش تبريك ميگم....
و اي كاش......
آرزومه خدا ميدونه......
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۵۳ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
ز همه دست كشيدم كه تو باشي همه ام...
با تو بودن زهمه دست كشيدن دارد...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۵۲ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
گله مندي نياموخته ام
اري
اينبار هم
گله اي نيست
زندگي جاده اي پرپيچ و خم
همراه سفر گر كه مرا نيست
گله اي نيست
سوختن در طلب وصال معشوق، راه و رسم عاشقيست
مرهم سوختگي گر كه مرا نيست
گله اي نيست
خورشيد ز من روي گرفته
آسمانم ابري
ليك گر كه باراني نيست
گله اي نيست
در وادي عشق، گم كردن خود راه نجات است
من ك در عشق تو گم بودم و هستم
كسي ناجي من نيست
گله اي نيست
جاي مشت هاي گره كرده ي من بر روي ديوار
تا ابد برجاست
زخمهاي دستم اما ماندني نيست
ياد من گر كه نكردي هرگز
گله اي نيست
روسياه است دلم گر كه ز تو دست بشويد
گله مندي را او هيچ بلد نيست
گله اي نيست...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۵۱ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
حال من ...
حال اسيري است ....
كه هنگام فرار....
يادش افتاد كسي منتظرش نيست نرفت.....!!!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۵۱ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
كنار دريام و رعد و برق و باران....و اهنگي رو كه يه دوست امروز فرستاده گوش ميدم...اشك همراهمه...
خالي كردن خودت تو اين اوضاع و هوا و با صداي موج ها....
ببار باران كه من هم ابري ام..
ببار باران.....
دريا بغلم كن...بغلم كن...
دريا اشتباه كردم كه از دست تو سر خوردم.....
افتادم و بين اين آدمها برد خوردم.....
بغلم كن ....دريا ....بغلم كن
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۴۹ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
بشنويد اين ناله هاي آتشين
از زبان عاشقي خلوت نشين
كز فريب چرخ گردون خسته بود
دل به روي دار دنيا بسته بود
خسته از بي مهري دلدار خويش
روزگارش در خيال يار خويش
ميگذشت ايام عمرش در سكوت
شكوه هايش با خدا اندر سجود
در سكوتش سايه فريادها
سوز فريادش طنين در يادها
شكوه اش از عشق و از دلدادگي
از صفا و از صداقت، سادگي
او زبان دل به شكوه بسته بود
چونكه دلدارش از او بس خسته بود
خسته از اين بينهايت عشق او
باوفا ماندن به عشق، سرمشق او
گفته بودش بهر من شعري نگو
گر فراموشم كني بهتر، نكو
گفت:جانا،كل شعرم جمله ايست
در بيانم جز همين يك جمله نيست
عشق را در حسرت فردا بجوي
عاشقي در ساغر مي نا بجوي
آتش عشقي كه خود افروختم
عاقبت در حسرتش خود سوختم
در مرام عشق بايد سوختن
دم نياوردن به غم، لب دوختن
شعله هاي شمع اورا شد زندگي
يافت او در سوختن پايندگي
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۲:۴۷ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)