مي توانم تو را هي بسازم ، هي خرابت كنم بچه گانه
بين يك پازل سخت گيجم ، بسكه گم مي شوي اين ميانه
هر چه مي گردمت مبهمي باز ، هر چه دنبال تو مي دوم آه
باز با دست خالي نشستم ؛ گوشه اي له شدم كنج خانه
قانع ام مي كني تا بمانم ، دور و تنها بمانم هميشه
چشم هايم پر از بغض و غيظ اند ، مثل لجبازي كودكانه
زندگي بايد اينگونه باشد ! تا كه جذاب و شيرين بماند
دور مانده هميشه عزيز است ... آخ !
اما نه در اين زمانه
هيچ كس را نداري تو بي من ، تا كه گرماي دست تو باشد
هيچ كس را ندارم به جز تو ، تا ببوسد مرا عاشقانه
كاش مي شد كنارت بمانم ، عشق تو باشد و يا نباشم
فرقي اصلاً ندارد چه نقشي ؛ خواهرانه و يا مادرانه
كاش مي شد كنارم بماني ؛ تا نبايد به تو آفتابم
آفتابي كه بي تو هدر رفت ؛ آفتابِ خمار ِ زنانه
نقش من گم شده بين مردم ! تكه تكه ، جدا دورم از تو
وقتي اينجا نباشي همين است : فكر هايي خراب ! احمقانه !
كاش مي شد كه اين را بفهمي ، گريه هايم چرا هي بلنداند
مرد ها هم تحمل ندارد ، زخم هايي چنين روي شانه
دارم از پا مي افتم بگيرم ، هي نگو دور دورم من از تو
بس كن اين برزخ منطقي را ؛ اي جنون پرور شاعرانه
تكه هاي من از تو جداشد...نه نشد تا دوباره بسازم
داستانِ من و تو چه تلخ است
اما دوستت دارم عاشقانه!!!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید: