حباب عشق
برچسب: ،
ادامه مطلب
دست نوشته ها
تو همه دلخوشي مني عزيزم...بيا و خودت مرا درمان كن اي يار ديرين!
صبحت بخير ...امروز خواستم با بارش حبابي از قلب هاي كوچولو لبخند رو بيارم روي لبت ...
آها همينجوري ...
شايدم يكم بيشتر از همينجوري ....خنده رو مي گم ....آهاااااااا...يكم ديگه بخند ....
حالا نميخواد هي اين قلبها رو بتركوني و بخندي ....
آره عزيزم ...منم اول صبحي با هزار زحمت و ده بار ورود و خروج از وبم تونستم خلاصه كد اين حبابها
پيدا كنم و جايگزين كنم ... و كلي هم شاد شدم..
ولي خداييش زيباتر شد وبلاگم... نه وبلاگمون...نه ؟ نه؟
اي بابا بگو ديگه نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا اين قلبها مي مونه تا اومدنت و تركوندن قلبها !منتظرم مثل هميشه !
عقش واحساس مرا باور بكن...اين همان عشق است عشق واقعي
من اگر يك شب به فكرت نيستم ...مطمعنا درجهان من نيستم
من كيم غير از تو وعشقي عظيم...غير از اين ديگر چيم جز ترس وبيم
اين متن تو هست كه برايم گاهي مي نويسي و من از خواندنش ديوانه مي شوم...چه كنم من هم ناهيدم و هم عشق ناهيد ...دوستت دارم ناهيدم و...عاشقتم عشق آسماني خودم !
من تو را اسان نياوردم به دست
بارها اين كودك احساس من
زير باران هاي اشك من نشست
من تو را اسان نياوردم به دست
در دل اتش نشستن كار اساني نبود
راه را بر اشك بستن كار اساني نبود
با غروري هم قدو بالاي اسمان
بارها در خود شكستن كار اساني نبود
بارها اين دل به جرم عاشقي
زير سنگينيه بار غم شكست
من تو را اسان نياوردم به دست
در بدست اوردنت بردباري ها شده
بي قراري ها شده ، شب زنده داري ها شده
در بدست اوردنت پايداري ها شده
با ظلم و جر روزگار سازگاري ها شده
اي از عشق پاك من هميشه مست
من تو را اسان نياوردم به دست
من تو را اسان نياوردم به دست
ديشب را تا صبح بدنبالت گشتم ..
لابه لاي تمام خاطرات گذشته ..
تمام خوبهايم را ورق زدم ..
لحظه به لحظه اش را ...
رد پايت همه جا جاريست ..
اما .....
دوباره تكرار داستان هميشگي !!
نبود تو وانتظار من ...
امروز هم بدنبالت ميگردم مثل همه روزهاي نبودت !
امروز هم سراغت را از تمام برگها ميگيرم ..
شايد برگي را از قلم انداخته باشم ...
لعنت به اين انتظار...لعنت به اين دلتنگي...لعنت به اين فاصله.....
مي توانم تو را هي بسازم ، هي خرابت كنم بچه گانه
بين يك پازل سخت گيجم ، بسكه گم مي شوي اين ميانه
هر چه مي گردمت مبهمي باز ، هر چه دنبال تو مي دوم آه
باز با دست خالي نشستم ؛ گوشه اي له شدم كنج خانه
قانع ام مي كني تا بمانم ، دور و تنها بمانم هميشه
چشم هايم پر از بغض و غيظ اند ، مثل لجبازي كودكانه
زندگي بايد اينگونه باشد ! تا كه جذاب و شيرين بماند
دور مانده هميشه عزيز است ... آخ !
اما نه در اين زمانه
هيچ كس را نداري تو بي من ، تا كه گرماي دست تو باشد
هيچ كس را ندارم به جز تو ، تا ببوسد مرا عاشقانه
كاش مي شد كنارت بمانم ، عشق تو باشد و يا نباشم
فرقي اصلاً ندارد چه نقشي ؛ خواهرانه و يا مادرانه
كاش مي شد كنارم بماني ؛ تا نبايد به تو آفتابم
آفتابي كه بي تو هدر رفت ؛ آفتابِ خمار ِ زنانه
نقش من گم شده بين مردم ! تكه تكه ، جدا دورم از تو
وقتي اينجا نباشي همين است : فكر هايي خراب ! احمقانه !
كاش مي شد كه اين را بفهمي ، گريه هايم چرا هي بلنداند
مرد ها هم تحمل ندارد ، زخم هايي چنين روي شانه
دارم از پا مي افتم بگيرم ، هي نگو دور دورم من از تو
بس كن اين برزخ منطقي را ؛ اي جنون پرور شاعرانه
تكه هاي من از تو جداشد...نه نشد تا دوباره بسازم
داستانِ من و تو چه تلخ است
اما دوستت دارم عاشقانه!!!
دل همين است ديگر ....
مي نشيند براي خودش رويا مي بافد ..
ارزوهاي بي جايي ميكند
مثل ارزوي بوييدن عطر مردانه ات
مثل ارزوي بوسه هاي حريصانه و تكثير شيرين يك گناه در اغوشت
مثل عاشقانه تسليم شدن مقابل هوس هايت !!
مثل ؟؟؟؟؟؟؟؟
ميداني !!!!!!!!!!!باز هم اسمان و ريسمان بافته ام !
تمام ماجرا همين است ...
من جز تو هيچ ارزويي ندارم !!