ديوانه تر از من...
چه كسي هست ، كجاست؟
يك عاشق اين گونه از اين دست كجاست؟
تا اخم كني،دست به خنجر بزند
پلكي بزني به سيم آخر بزند
تا بغض كني ، درهم و بيچاره شود
تا آه كشي ، بند دلش پاره شود
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۳:۴۴ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
از خانه بيرون ميزنم، اما كجا امشب
شايد تو ميخواهي مرا در كوچهها امشب
پشت ستون سايهها روي درخت شب
ميجويم، اما نيستي در هيچ جا امشب
ميدانم آري نيستي، اما نميدانم
بيهوده ميگردم به دنبالت چرا امشب؟
هر شب تو را بي جستجو مييافتم، اما
نگذاشت بي خوابي بدست آرم تو را امشب
ها... سايهاي ديدم شبيهت نيست، اما حيف
اي كاش ميديدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صداي پاي تو ميآمد از هر چيز
حتي ز برگي هم نميآيد صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه
بشكن قرق را ماه من بيرون بيا امشب
گشتم تمام كوچهها را يك نفس هم نيست
شايد كه بخشيدند دنيا را به ما امشب
طاقت نميآرم تو كه ميداني از ديشب
بايد چه رنجي برده باشم بي تو تا امشب
اي ماجراي شعر و شبهاي جنون من
آخر چگونه سركنم بي ماجرا امشب
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۳:۴۳ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
عمري كشيده نازنگاه توراغزل
برخاسته به حرمت عشقت بپاغزل
اين قابهابراي نگاه توكوچك اند
بايد سرود عشق تورا در فراغزل
وقتيكه درهواي تو درد و دوايكي ست
هم درد من غزل شده وهم دوا غزل
من قول داده بودم عزيزم كه بعد ازاين
ديگرمزاحمت نشوم گرچه با غزل
من راببخش،گرچه مقصرنبوده ام
پاي تورا كشيده به اين ماجرا غزل
گفتند ابتدا تو غزل را سروده اي
اما سروده است گمانم توراغزل
اين بارهم نشد بشود شاعري كنم
ازمن چقدرفاصله افتاده تا غزل
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۳:۴۲ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
سالگرد. روزهاي.........
ولي انگار يادش رفته.......
روزهايي كه از تك تك ثانيه هاش نميگذشت تا خودشو ثابت كنه ....
روزها و لحظاتي كه هر لحظه با مرورش قلبم آتيش ميگيره...
و دلمو ميسوزونه....
چرا الان.......
آه براي لحظه لحظه اش...و.....افسوس كه فراموشش شده....!
چنين روزي و همين ساعت....
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۳:۴۱ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
روزهاي من روزهاي اجباريست...
هم ميخواهم بگذرد و هم از گذر زمان سخت دلگيرم...
صبح هايم را دوست ندارم ... از بازشدن پلكهايم ميترسم ....
از سپيده دم و روشنايي روز متنفرم ....
بيدار كه ميشوم حس غريب و ترسناكي تمام وجودم را پر ميكند ..
من ار صبح شدن....بيدار شدن ...و شروع دوباره روز بيم دارم....
از لحظه لحظه هاي بيهوده زندگي ...
از هر لحظه متولد شدن و دوباره مردن بيزارم...
از دنيايي كه هر بار به بهانه هاي واهي مرا ازار ميدهد بيزارم...
خسته ام ....خيييلي خسته...انقدر كه دلم خوابيدن ميخواهد ...
خوابي كه در آن صبح شدن ، عصرشدن و بيداري نباشد...ا
اين من بودم كه معجزه عشق را باور كردم ...
من به اعجاز عاشقي ايمان داشتم و اينك هر روز نااميدانه .....
هر روز كه ميگذرد فرو ريختن قلبم را احساس ميكنم...
صداي شكستن قلبم را بارها شنيدم...
معجزه عشق يا مرگ....
هر دوبرايم شيرين است...
هر شب چشمانم را به اميد دوچيز ميبندم....
عشق ابدي و تمام نشدني....
مرگ شيرين و ارام بخش...
خدايا چيز زيادي از تو نميخواهم...عشقم يا مرگ منتظرم !!
خسته ام ...خييييلي خسته ام ميفهمي....!؟!؟!!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۳:۴۰ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
گفته بودم بي تو سخت مي گذرد..
بي انصــــــــاف!!!
حرفم را پس مي گيرم...
بي تو اصلا نميگذرد...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۳:۴۰ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
ساده بگم،، دلم تنگ كسيت ...!
كه ديگر نيست...! 💔
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۳:۳۹ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
شادم به خيال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آيم و، چون سايه ديوار
گامي از سر كوي تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر يك مژه خفتن نتوانم
فرياد ز بي مهريت اي گل كه درين باغ
چون غنچه پاييز شكفتن نتوانم
اي چشم سخن گوي تو بشنو ز نگاهم
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۳:۳۹ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)