❤
مرا تا جان بود جانان تو باشي
ز جان خوشتر چه باشد آن تو باشي
دل دل هم تو بودي تا به امروز
وزين پس نيز جان جان تو باشي
به هر زخمي مرا مرهم تو سازي
به هر دردي مرا درمان تو باشي
بده فرمان به هر موجب كه خواهي
كه تا باشم، مرا سلطان تو باشي
❤
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۸ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
نگذاريد گوش هايتان گواه چيزي باشد كه چشم هايتان نديده....
نگذاريد زبانتان چيزي را بگويند كه قلبتان باور نكرده....
صادقانه زندگي كنيد💚
ما موجودات خاكي نيستيم كه به بهشت ميرويم،ما موجودات بهشتي هستيم كه از خاك سر بر آورده ايم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۷ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
صبح يعني حضور و حس تو...يعني هيجان...يعني نشاطيعني تپش منظم قلبم...
يعني بودنت...يعني تو....فقط تو...
صبحت بهترين و آرام و با نشاط عزيزترينم....
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۶ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
گويند در آن لحظه كه پروانه عاشق
چرخي زند آرام كه مستانه بسوزد
مستانه به پرواز در آيد به سر شمع
تا هستي خودداده وفرزانه بسوزد
با ناله جان كاه تمنا كند از شمع
بگذار كه اين عاشق ديوانه بسوزد
اول به پر وبال زند آتش حسرت
تا در نظر يار فقيرانه بسوزد
آنگاه كه خاكستر جسمش به هوا رفت
با شعله در آميزد وشاهانه بسوزد
من نيز چوپروانه دراين شهر غريبم
بگذاردلم مست وغريبانه بسوزد
آرام تر اي شمع شب افروز خدا را
از ترس رقيب آمده دزدانه بسوزد
يارب به كجا رسم چنين است كه عاشق
در بستر معشوقه غريبانه بسوزد
تقديم به........H...........🌷❤🌷
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۵ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
مي شنوم مي شنوم آشناست
موسيقي ِ چشم ِ تو در گوش ِ من
موج ِ نگاه ِ تو هماواز ِ ناز
ريخت چو مهتاب در آغوش ِ من
مي شنوم در نگه ِ گرم ِ توست
گم شده گلبانگ ِ بهشت ِ اميد
اين همه گشتم من و دلخواه ِ من
در نگه ِ گرم ِ تو مي آرميد
زمزمه ي شعر ِ نگاه ِ تو را
مي شنوم ، با دل و جان آشناست
اشك ِ زلال ِ غزل حافظ است
نغمه ي مرغان ِ بهشتي نواست
مي شنوم ، در نگه ِ گرم توست
نغمه ي آن شاهد رؤيانشين
باز ز گلبانگ ِ تو سر مي كشد
شعله ي اين آرزوي آتشين
موسيقي چشم ِ تو گوياتر است
از لب ِ پر ناله و آواز ِ من
وه كه تو هم گر بتواني شنيد
زين نگه ِ نغمه سرا راز ِ من !
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۳ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
بگذرد اين روزها اميدوارم
.....دلم پر از درده اينقدر كه از چشمام جاري ميشه.....
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۲ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم.............
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۱ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
در خيالات خودم در زير باراني كه نيست
مي رسم با تو به خانه، از خياباني كه نيست
مي نشيني روبرويم، خستگي در مي كني
چاي مي ريزم برايت، توي فنجاني كه نيست
باز مي خندي و مي پرسي كه حالت بهتر است
باز مي خندم كه خيلي، گرچه مي داني كه نيست
شعر مي خوانم برايت، واژه ها گل مي كنند
ياس و مريم مي گذارم ، توي گلداني كه نيست
چشم مي دوزم به چشمت، مي شود آيا كمي
دستهايم را بگيري ، بين دستاني كه نيست
وقت رفتن مي شود، با بغض مي گويم نرو
پشت پايت اشك مي ريزم، در ايواني كه نيست
مي روي و خانه لبريز از نبودت مي شود
باز تنها مي شوم، با ياد مهماني كه نيست
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۰ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
بي قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بي تاب شدن، عادت كم حوصله هاست
همچو عكس رخ مهتاب كه افتاده در آب
در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد
بال وقتي قفس پرزدن چلچله هاست
بي تو هر لحظه مرا بيم فروريختن است
مثل شهري كه به روي گسل زلزله هاست
باز مي پرسمت از مساله ي دوري و عشق
و سكوت تو جواب همه ي مساله هاست
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۵۰ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)
نذر كرده ام
يك روزي كه خوشحال تر بودم
بيايم و بنويسم كه
زندگي را بايد با لذت خورد
كه ضربه هاي روي سر را بايد آرام بوسيد
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
يك روزي كه خوشحال تر بودم
مي آيم و مي نويسم كه
اين نيز بگذرد
مثل هميشه كه همه چيز گذشته است و
آب از آسياب و طبل طوفان از نوا افتاده است
يك روزي كه خوشحال تر بودم
يك نقاشي از پاييز ميگذارم , كه يادم بيايد زمستان تنها فصل زندگي نيست
زندگي پاييز هم مي شود , رنگارنگ , از همه رنگ , بخر و ببر
يك روزي كه خوشحال تر بودم
نذرم را ادا مي كنم
تا روزهايي مثل حالا
كه خستگي و ناتواني لاي دست و پايم پيچيده است
بخوانمشان
و يادم بيايد كه
هيچ بهار و پاييزي بي زمستان مزه نمي دهد
و
هيچ آسياب آرامي بي طوفان..........!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲۹ شهريور ۱۴۰۲ساعت:
۱۱:۵۴:۴۹ توسط:خلوت خيال موضوع:
نظرات (0)