جانا !!!!!!!
تو هماني
كه تواني
دل ما را برساني
به جهاني
كه دلم مي خواهد.......!
برچسب: ،
ادامه مطلب
دست نوشته ها
تو هماني
كه تواني
دل ما را برساني
به جهاني
كه دلم مي خواهد.......!
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﯼ…♥●••
••●♥ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ…♥●••
••●♥ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ ♥●••
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﺑﻬﺶ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺷﺪﯼ♥●••
••●♥ﻭ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯﯾﻦ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺩﻝ ﺑﮑﻨﯽ♥●••
••●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ♥●••
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺨﺎﻃﺮﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯﺵ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﮕﯿﺮﯼ…♥●••
••●♥ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﯿﮑﺘﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﺵ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺑﺎﺷﯽ♥●••
••●♥ﺍﻧﻘﺪ ﺭﻭﺵ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﺸﯽﻭ ﺑﻪ ﺗﮏ ﺗﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺩﻗﯿﻖ ﻓﮑﺮﻣﯿﮑﻨﯽ♥●••
••●♥ﻭ ﺑﺎﺯﺧﻮﺍﺳﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﯿﺸﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ♥●••
••●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ♥●••
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺩﯾﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶﺗﻮ ﺩﻟﺖ ﺁﺷﻮﺏ ﻭ ﻧﮕﺮﻭﻧﯽ ﻣﻮﺝ ﻣﯿﺰﻧﻪ،♥●••
••●♥ ﮐﺴﯽ ﻏﯿﺮﻃﺒﯿﻌﯽ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ . . ♥●••
••●♥ ﻏﯿﺮﺗﯽ ﻣﯿﺸﯽ ﻭ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ♥●••
••●♥ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺶ…♥●••
••●♥ﺩﻟﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﮐﻪﺯﻣﺎﻥ ﺭﻭ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﮐﻨه♥●••
••●♥ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭﯼ ﺍﺯﺵ ﺧﺪﺍﻓﻈﯽ ﮐﻨﯽﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻪ . .♥●••
••●♥ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﯾﺶ♥●••
••●♥ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯿﻪ♥●••
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺣﺮﯾﺼﯽﻭ ﺗﻤﻮﻣﺶ ﻭ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ♥●••
••●♥ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺠﯿﺒﻪ ♥●••
••●♥ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﻭﺑﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﻋﻮﺽ كني…♥●••
من خامشم اين ترانه از توست
آن بانگ بلند صبحگاهي
وين زمزمه ي شبانه از توست
من انده خويش را ندانم
اين گريه ي بي بهانه از توست
اي آتش جان پاكبازان
در خرمن من زبانه از توست
افسون شده ي تو را زبان نيست
ور هست همه فسانه از توست
كشتي مرا چه بيم دريا ؟
طوفان ز تو و كرانه از توست
گر باده دهي و گرنه ، غم نيست
مست از تو ، شرابخانه از توست
مي را چه اثر به پيش چشمت ؟
كاين مستي شادمانه از توست
پيش تو چه توسني كند عقل ؟
رام است كه تازيانه از توست
من مي گذرم خموش و گمنام
آوازه ي جاودانه از توست
چون سايه مرا ز خاك برگير
كاينجا سر و آستانه از توست........
اومدم به كلبه ام سر بزنم نگه من بي وقا شدم.
ميخوام بخندي از ته دل مثل من!!!!!!!
كفش و كشف .....تكرار كن!!!!
اره خوب تكرار كن....بلاخره موفق مي شي....مثل من كه .........م!!!!
پرواز ......اره اين اسم برازنده اين موضوع هست..
بر عكس گذشته ها كه اينقدر با خودم حرف مي زدم و درددل مي كردم ديگه حرفي ندارم و فقط حس ...
حس كه نوشتني نيست .و اونم هر حسي ...وايييييييييي خدايا ! گيجم ولي ممنونوم ازت !!!!!!!!
عجب....ميگما.....خاشته...نپس چه....آشپلا......!
امروز خداحافظي كردم از شهرم ....از ديار آشناي غريبم...از خاطرات كودكي ام و باز سفر به جنوب ..به درياي هميشه همراه خودم ...به مآمن دردل هايم....در اين دنياي ....
خوشحالم كه دوباره دريا...دوباره موج ...دوباره ساحل ....و دوباره شرجي ....جنوب و جنوبي هاي خو ن گرم ....خدايا شكرت .....با كوله باري از خاطرات به دريا بازمي گردم و تنهاييم را با تو مثل قبل قسمت مي كنم...
منتظرم باش درياي بي كران خداوندي !!!!!!من با تو رازها دارم و حرفاي نگفته.....!!!!
گريه بود
خنديدن را تو به من آموختي
سنگ بوده ام
تو كوهم كردي
برف بوده ام
تو آبم كردي
آب مي شدم
تو خانه دريا را نشانم دادي
مي دانستم گريه چيست
خنديدن را
تو به من هديه كردي.
اي رهگذر....اي غريبه آشنا....كاش بماني و بماني و بماني !
باز بوي دفتر
پاك كن ها ي سفيد
ته مداد قرمز
باز هم مهر رسيد
باز هم رج زدن حرف الف
باز هم دختركي سر به هوا.دختري گيج كه نامش كبراست.
و هزاران سال است
قول ها داده به خود
و گرفته تصميم
كه دگر بار كتاب خود را
باز جا نگذارد.شب به زير باران
آن كتاب كهنه.همچنان خيس وچروكيده و باران زده است
باز هم سال دگر
باز پاييز دگر
باز تصميم دگر
باز كوكب خانم
چند مهمان دارد
باز هم سفره رنگين پهن است
و كدام از ماها
در پس اين همه سال…
حسرت خوردن از آن سفره كوكب خانم
همچنان با اونيست؟
خوش به حال عباس
خوش به حال كبري
خوش به حال حسنك
كه همه دغدغه شان.
سفره ودفتر خيس است وصداي يك بز
خوش به حال همه شان
كه زما جاماندند
همه كودك ماندند
ورسيديم ما به سرابي كه هم اكنون هستيم
وغم غربت ايام گذشته است كه دايم با ماست!!!!!!
هر كس … يا شب ميميرد، يا روز … من؛ شبانه روز! . . . وقتي … خواب … برايِ فرار از “بيداري” باشد!
تمام شده اي! . . . تمام تنم ميلرزد… از زخمهايي كه خورده ام…!!
من از دست رفته ام…شكسته ام مي فهمي؟؟
به انتهاي بودنم رسيده ام اما…! اشك نميريزم پنهان شده ام پشت لبخندي كه درد ميكند...!
من؛
از اين مني،
كه هر لحظه دلتنگِ توست …
مُتنفرم!
گاهي وقت ها آنقدر از زندگي خسته مي شوم كه دلم مي خواهد قبل از خواب،
ساعت را روي “ هيچوقت ” كوك كنم …
فقط خدا مي داند چه مي خواهم و اي كاش...!
نگفتم ......ميره اونم بدون خداحافظي .......يجورايي بعضي ها غيبشون مي زنه!............