حسود عاشق
ميتــرســم…
كسـي بــوي ِ تنـت را بگيــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود
و تو خــو بگيــري به مـــآنـدنـش!!!
چـه احســآس ِخـط خطــي و مبـهـمـ يسـت!
ايــن عــآشقــآنـه هــآي حســود مــن …
برچسب: ،
ادامه مطلب
دست نوشته ها
ميتــرســم…
كسـي بــوي ِ تنـت را بگيــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود
و تو خــو بگيــري به مـــآنـدنـش!!!
چـه احســآس ِخـط خطــي و مبـهـمـ يسـت!
ايــن عــآشقــآنـه هــآي حســود مــن …
در زمستان، خشك
در پاييز زرد
و در بهار سبز مي شوند؟
تو باور نكن عشق من!
دوست داشتن اگر
به جان درخت ها هم بيفتد
چهار فصلشان شكوفه باران است.
N.........
هيچ گاه
نفهميده ام
دوست داشتن چرا اين همه
غم انگيز است؟
هيچ گاه
نمي فهمم
چرا مي گويند
آدمها با قلب هايشان عاشق مي شوند
وقتي كه من
هميشه عشق را
درگلويم احساس مي كنم؟
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
عشق پيچكي است كه ديوار نمي شناسد.💞
اصلاً مهم نيست
تو چند ساله باشي
من همسن و سال تو هستم
مهم نيست
خانه ات كجا باشد
براي يافتنت كافي است
چشم هايم را ببندم
خلاصه بگويم
حالا
هر قفلي كه مي خواهد
به درگاه خانه ات باشد
عشق پيچكي است
كه ديوار نمي شناسد
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
چند روزي است كه تنها به تو مي انديشم
از خودم غافلم اما به تو مي انديشم
شب كه مهتاب درآيينه ي من مي رقصد
مي نشينم به تماشا، به تو مي انديشم
همه ي روز به تصوير تو مي پردازم
همه ي گريه شب را به تو مي انديشم
چيستي؟ خواب و خيالي؟ سفري؟ خاطره اي؟
كه در اين خلوت شب ها به تو مي انديشم
لحظه اي ياد تو از خاطر من خارج نيست
يا در آغوش مني يا به تو مي انديشم
اگر آينده به يك پنجره تبديل شود
پشت آن پنجره حتي به تو مي انديشم
تو به حافظ، به حقيقت، به غزل دلخوش باش
من به افسانه ي نيما به تو مي انديشم
نه به انديشه ي زيبا، نه به احساس لطيف
كه به تلفيقي از اينها به تو مي انديشم
تو به زيبايي دنياي كه مي انديشي؟
من كه تنها به تو، تنها به تو مي انديشم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ببوسم آن سر و چشمان دل رباي تو را
ز بعد اين همه ي تلخي كه ميكشد دل من
ببوسم آن لب شيرين جان فزاي تو را
كِي ام مجال كنار تو دست خواهد داد
كه غرق بوسه كنم باز دست و پاي تو را
مباد روزي چشم من اي چراغ اميد
كه خالي از تو ببينم شبي سراي تو را
دل گرفته ي من كي چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هواي تو را
چنان تو در دل من جا گرفته اي اي جان
كه هيچكس نتواند گرفت جاي تو را
ز روي خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
كه هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را
سزاي خوبي نو بر نيامد از دستم
زمانه نيز چه بد ميدهد سزاي تو را
به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
كنار سفره ي نان و پنير و چاي تو را
به پايداري آن عشق سربلندم سوگند
كه سايه ي تو به سر ميبرد وفاي تو را
❤H❤
🌺🌺
داشت در يك عصر پاييزي زمان ميايستاد
داشت باران در مسير ناودان ميايستاد
با لبي كه كاربرد اصلياش بوسيدن است
چاي مينوشيد و قلب استكان ميايستاد
در وفاداري اگر با خلق ميسنجيدمش
روي سكوي نخست اين جهان ميايستاد
يك شقايق بود بين خارها و سبزهها
گاه اگر يك لحظه پيش دوستان ميايستاد
در حياط خانه گلها محو عطرش ميشدند
ابر، بالاي سرش در آسمان ميايستاد
موقع رفتن كه ميشد من سلاحم گريه بود
هر زمان كه دست ميبردم بر آن، ميايستاد
موقع رفتن كه ميشد طاقت دوري نبود
جسممان ميرفت اما روحمان ميايستاد
از حساب عمر كم كرديم خود را، بعد ما
ساعت آن كافه يك شب در ميان مييستاد
قانعش كردند بايد رفت؛ با صدها دليل
باز با اين حال ميگفتم بمان، ميايستاد
ساربان آهسته ران كارام جانم مي رود
نه چرا آهسته، بايد ساربان ميايستاد
بايد از ما باز خوشبختي سفارش مي گرفت
بايد اصلا در همان كافه زمان ميايستاد
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مرا به باغ و بهاران چه كار دور از تو؟
مرا چه كار به باغ و بهار دور از تو؟
بهار آمده امّا نه سوي من كه نسيم
زند به خرمن عمرم، شرار دور از تو
به سرو و گل نگرايد دل شكستهٔ من
كه سر به سينه زند سوگوار دور از تو
هم از بهار مگر عشق، عذر من خواهد
اگر ز گل شدهام شرمسار دور از تو
به غنچه ماند و لاله، بهار خاطر من
شكفته تنگ دل و داغدار دور از تو
نسيمي از نفست سوي من فرست كه باز
گرفته آينهام را غبار دور از تو
گلم خزانزده آيد به ديدگان كه بهار
خزاني آمده در اين ديار، دور از تو
دلم گرفت، اگر نيستي برم، باري،
كجاست جام مي خوشگوار دور از تو؟
چه جاي صحبت سال و مه و بهار و خزان؟
كه دل گرفتهام از روزگار دور از تو
ميشه پرنده باشي اما رها نباشي
ميشه دلت بگيره اسير قصه ها شي
حالا كه آسمونم دنياي تازه اي نيست
اون وقت يه جا بشيني محو گذشته ها شي
ترسيده باشي از كوچ اوج و نديده باشي
واسه يه مشت دونه اهلي آدما شي
تو سايه ها بموني درگير سايه ها شي
مفهوم زندگي رو از ياد برده باشي
دلت بخواد دوباره از ته دل بخوني
از ترس ريزش اشك غمگين و بي صدا شي
خوش خرامان ميروي اي جان جان بيمن مرو
اي حيات و زندگي در بوستان بيمن مرو
اي فلك بيمن مگرد و اي قمر بيمن متاب
اي زمين بيمن مروي و اي زمان بيمن مرو
اين جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
اين جهان بيمن مباش و آن جهان بيمن مرو
اي عيان بيمن مدان و اي زبان بيمن مخوان
اي نظر بيمن مبين و اي روان بيمن مرو
شب ز نور ماه روي خويش را بيند سپيد
من شبم تو ماه من بر آسمان بيمن مرو
خار ايمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلي من خار تو در گلستان بيمن مرو
در خم چوگانت ميتازم چو چشمت با من است
همچنين در من نگر بيمن مران بيمن مرو
چون حريف شاه باشي اي طرب بيمن منوش
چون به بام شه روي اي پاسبان بيمن مرو
واي آن كس كو در اين ره بينشان تو رود
چو نشان من تويي اي بينشان بيمن مرو
واي آن كو اندر اين ره ميرود بيدانشي
دانش راهم تويي اي راه دان بيمن مرو
ديگرانت عشق ميخوانند و من سلطان عشق
اي تو بالاتر ز وهم اين و آن بيمن مرو