دست نوشته ها
ازميان تمام چيزهايي كه ديدهام
تنها تويي كه ميخواهم به ديدناش ادامه دهم
از ميان تمام چيزهايي كه لمس كردهام
تنها تويي كه ميخواهم به لمس كردنش ادامه دهم
خنده نارنج طعمات را دوست دارم
چه بايد كنم اي عشق؟
هيچ خبرم نيست كه رسم عاشقي چگونه بوده است
هيچ نميدانم عشقهاي ديگر چه ساناند؟
من با نگاه كردن به تو
با عشق ورزيدن به تو زندهام
عاشق بودن، ذات من است
نامت را بر زبان ميآورم
دريا بر من گستردهتر ميشود
دريايي كه ادامه گيسوان توست
كلامت را سرمه چشم ميكنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آبها ميبينم
ميخوانمت
موجي بلند به ساحل ميدود و دست ميگشايد
صدفي پلك ميزند
و تو در گيسوانت ميتابي
سينهام از عشقت اي جان، جز دل ويران ندارد
اين دل ويرانه گنجي، جز تو در پنهان ندارد
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
شادم به خيال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آيم و، چون سايه ديوار
گامي از سر كوي تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر يك مژه خفتن نتوانم
فرياد ز بي مهريت اي گل كه درين باغ
چون غنچه پاييز شكفتن نتوانم
اي چشم سخن گوي تو بشنو ز نگاهم
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
دوستت دارم
و پنهان كردن آسمان
پشت ميلههاي قفس
آسان نيست
آنچه كه پنهان ميماند خون است
خون است و عسل
كه به نيش زنبوري
آشكار ميشود
دوستت دارم
و نقشهاي از بهشت را ميبينم
دورادور
با دو نهر از عسل
كه كشان كشان
خود را به خانه من ميرسانند
تو نه مهتاب و نه خورشيدي و نه دريايي
تو همان ناب ترين جاذبه ي دنيايي
تو پر از حرمت باراني و چشمت خيس است
حتم دارم كه تو از پيش خدا مي آيي
مثل اشعار اهورايي باران پاكي
و به اندازه ي لبخند خدا زيبايي
خواستم وصف تو گويم همه در يك رويا
چه بگويم كه تو زيبا تر از آن رويايي
مثل يك حادثه ي عشق پر از ابهامي
و گرفتار هزاران اگر و امايي
اي تو آن ناب ترين رايحه ي شعر بهار
تو مگر جام شرابي كه چنين گيرايي؟
من به اندازه ي زيبايي تو تنهايم
تو به اندازه ي تنهايي من زيبايي
عاشقي را چه نيازست به توجيه و دليل
كه تو اي عشق همان پرسش بي زيرايي
چه زيبا در خلوت خيالم قدم ميگذاري.
و عاشقانه در نيمه شب هاي قلبم ميتازي..
قلبم را چنان با خودت ميبري كه گويي هرگز در سينه من نبوده..
تمام من شدي ...ديگر لحظه اي نيست كه تو را نبينم..
به هر سويي كه خيالم ميرود آغاز و پايانش تويي ..
ار خلوت خيالم نرو ...بمان كه بي تو تنهاي تنهايم ...H جانم ..
همدم و هم نفس لحظه هايم از دور ...
هركجا باشي پادشاه تمام و كمال قلبمي...
و همه خيال من مال توست اي زيباتترين رويا...
در خلوتم بمان ....من جانم را برايت كنار گذاشته ام...!
مي دانم بيداري و داري بهم فكر ميكني...و حتي اگه خواب هم باشي
بازهم روياي من تو را همراهي ميكند..
خواب به چشمانم نمي آيد عزيزم.
اخر مگر ميشود تو را داشت و در كنارم نداشت...
قلبم را بودنت ارامش ميدهد..فاصله ها سنگين است
سينه ام دلتنگي راا نميتواند تحمل كند...
دوريت جانم را ميگيرد.
اي همه روياي زيبايي
كاااااش بدوني كه چقدر...دوستت دارم...دوستت دارم...دوستت دارم