دست نوشته ها
واسه من آخه مثل تو كي ميشه
آخهكي مثل تو پاك و مهربون
واسه منمثل فرشته ها ميشه
تو يه احساس عجيبي كه برام
معني سادگي و نجابتي
تو يه احساس قشنگي تو برام
تو برام يه عشق با شرافتي
نزار بمونم تو كما به قلب من نفس بده
زندگيمو فقط چشات به من ميتونه پس بده
نزار تو سايه هاي شب بدون تو تموم بشم
بيا تو دستم و بگير هر چي بخواي همون ميشم
هرگز برسفره عيد نخواهم نشست...
اين ع اتعاقي است كه در كودكي ام داشتم...
عيد من فقط بودن و حس كردن توست....نباشي هيچي نيست..و نبايد باشد.
هرگز لبخندي برلبم نخواهد نشست....مگر او بخنند و شاد باشد..
هرگز بدون او خوش نخواهم بود زيرا حرام است...همه چي فقط با او..من به خودم و خدايم قول دادم.
كه تا آخرين نفس با اويم.... .....اين را خودش خواسته بود و من قول دادم....هرگز بدون نخواهم بود....تا خبري شود و ........
بيخبرم از حالت....اما همين را بدان كه سخت ترين لحظات عمرم را ميگذرانم.
و نفسهايم گاهي به شماره ميافتد ..انگار دستانت از فاصله ها مرا نجات ميدهد.
مرا برميگرداند..
و باز ميميراند...هر لحظه هزار بار ميميرم و زنده ميشوم...
لعنت خدا به زندگي كه من در آن اسيرم...لعنت....بخدا مرگ هم مرا نميخواد...پيش تر اين ها بايد ميرفتم...
توان ندارم...حتي راه رفتن برايم سخت و اجباري شده...دلم خواب عميق و ابدي ميخواد..
امروز بدترين و افتضاح ترين حال مال من بود ...
آخر خط زندگي انگار فرا رسيده....بازم تنها و بي كس...بازم داغون و خسته...
همه غمهاي دنيا ....بيكباره روي قلبم نشسته...دارم ميشكنم...انگار بدنم پشم شده و.....
يكي داره اونو حلاجي ميكنه....
شوكه شدم .....خداياااااااا....شوكه شدم.....چشمام دوروزه بينايي شون كم شده....
با توام .........م
با توم روح زندگي ام...
با توام توان ادامه من......
نميتونم ....دارم از دست ميرم....و غير از پايان دادن به زندگي راهي نيست.....
ميخوام همه چيو هموار كنم و يه شب يا يه روز همه رو خواب كنم و برم.....
جوري كه همه مثل ديروز من شوكه بشن....مثل من قلبشون كار نكنه ....مثل من ....
جوري كه تو به خودشون ميان ديگه من نباشم....و تمام....
اره حس ميكنم ديگه كاغذ و خودكار جوابگو نيست......
اشك بلاخره تمام ميشه...
همه فكر ميكنن من يه .........ساده بودم...
هيچ كس دركم نميكنه....نميفهمه كه من چقدر دوستش دارم نميفهمنننننننننن.
نميفهمن دارم ميميرم....
نميخوام زندگبيشو خراب كنم...نميخوام اذيتش كنم ...
چكار كنم دوستش دارم و بدون اون زندگي مصنوعي و الكيه...
فقط اجازه بده كه من برم و اگر اجازه هم نده تدريجا ميرم ...الان يه جسم خالي ام...
جسمي كه بي عقل و بي روح حركت ميكنه...هر آن امكان داره همه چيو تمام كنم...
اتفاقي كه امروز برام افتاد يعني اينكه ديگه كنترل خودم رو از دست دادم...اقت ندارم...چه كنم
خدايا چه كنم...
ديوونه نه.....رواني شدم يا دارم ميشم...
اميدم نا اميد شده...
آرزوهايم....دلخوشي هايم.....
بازم تنها.....بازم تنها....بازم تنهاترين تنهاي اين دنيام.....كه جز مردن
دراين دنيا حقي ندارم......
بي رنگ تر از نقطه ي موهومي بود
اين دايره ي كبود اگر عشق نبود
از آينهها غبار خاموشي را
عكس چه كسي زدود اگر عشق نبود
در سينهي هر سنگ دلي در تپش است
از اين همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بي عشق دلم جز گرهي كور چه بود
دل چشم نمي گشود اگر عشق نبود
از دست تو در اين همه سرگرداني
تكليف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
عقل بيهوده سر طرح معما دارد بازي عشق مگر شايد و اما دارد
با نسيم سحري دشت پر از لاله شكفت سر سربسته چرا اين همه رسوا دارد
در خيال آمدي و آينه قلب شكست آينه تازه از امروز تماشا دارد
بس كه دلتنگم اگر گريه كنم ميگويند قطرهاي قصد نشان دادن دريا دارد
تلخي عمر به شيريني عشق آكنده است چه سرانجام خوشي گردش دنيا دارد
عشق رازيست كه تنها به خدا بايد گفت چه سخنها كه خدا با من تنها دارد