دست نوشته ها
خوب فقط يه حسه همين !!!
تموم مي شه ميره پي كارش !
به آواهاي شب هايم درآميز
بيا اي رنگ مهتاب بلورين
تو شعري تازه در من برانگيز . . .
خيلي عجيبه ...چرا بعضي وقتها آدم هر چي مينويسه تموم نمي شه...
و بعضي وقتها اصلاً دستت به نوشتن نميره...
يه وقتهاي آدم شور و حال عجيبي داره مثل روزهاي ........!!!!!!!
و يه وقتهاي از فرط بي حوصلگي و تنهايي نمي توني .............!!!!
آره ديگه اينجوريه دوست من....
دنيا دنياي گاهي و اگر و اما و كاش .....هست ....و آرزوهاي كوچك اما زيبا !
تو چطور !!!!؟؟؟؟؟؟
دلتنگي هاي من تمومي نداره....مگه اينكه ..........!!!! كه اونم دست خداست....!!!!كاش بشه !!!
تو قدم در اولين نقطه قلبم مي گذاري و من در دم آن نقطه و تمام قلبم را بنام تو خواهم زد و تو سلطان قلبم خواهي شد و ناهيد را در وجودت خواهد خواند...
قول مي دهم اگر بيايي و مرا با جان ودل بخواهي ديگر ناهيدي وجود ندارد او از جنس خودت و قلبت خواهد شد ..و خواهد ماند.براي تو اي عزيز تريم عشق بي همتاي من!
مهربانم.......
دلنشينم
منم، من، عاشقت
آرام باش اي بهترينم
من اينجا مست مستم
مست و بي پروا
شبانگاهان ،منم گرماي عشقت را درون وجودم خواهان
همان شبها كه من مست حضور تو
نياز تو
دو چشم دلنواز تو
خيابان را چو مستان نعره زن طي مي كنم...
شايد تو را در حاله اي از نور من ديدم
ولي اي كاش مي بودي و من نعره زن از مستي عشق
تو را اينجا باز در كنج قفس رويا نمي چيدم
من امشب وحشي ام ساقي
ز مي ، از عشق، از بازي نامردان اين دنيا
ز بدگويان كه مي گويند در دل من هوسبازم
تازه نميدانند
من ديوانه ام
پي از شب بر سر دارم
آري من مستم .... عطش دارم
عطش عشق تو امشب در دل مي در شراب بي حضور تو وجودم را كمين كرده
كاش امشب ساقي لبهاي تو يا گرمي دستان تو
در دل اين مجرم عاشق كمي غوغا به پا مي كرد.
من اينجا كنج زندان پر عطش ،پر عشق، يا ديوانه ام اين را نمي دانم
فقط ميدانم اي تنها حضور بي حضور
اي كه آغشته به تو دستان افكارم
در اين دنياي پر رنگ و رياي بي نفس، بي عشق، بي پرواز
با دل با نفس با عشق با پرواز
تو را من
دوست ميدارم...