خلوت خيال...!

بيا و ازخودت ردي بذار...بيا و مرا با دلنوشته هاي زيبايت خوشحال كن...

مرا ببين هر چه درونم هست رابرايت سفره اي كردم و تونيستي كه كنارم سر اين سفره ..

تو هم چيزي بياور و در اين سفره بگذار و باهم بنشينيم و لذت ببريم...

من و تو تنها در اين كلبه ! سريك سفره و كنار پنجره اي كه رو به دريا باز مي شود...

خداي من چه آرامشي !! بيا يار و ياورم

سري به من بزن و بنويس برايم كه دلم برايت سخت تنگ است!!!!!!!

آنقدر خستگي به تنم مي نشيند...

كه كسي ...

جزتو ...

نمي تواند آرامم كند!!!

و من براي خودم ....

تو را تجويز مي كنم ...

صدايت را ...

احساست را...

حضورت را...

تو ...

تنها مسكني هستي ....

كه از راه دور هم اثر مي كني!!!!!

خداي من امروزم را با ياد تو و عشق عزيزانم آغاز مي كنم ..

خداي من ازتو بخاطر مهرباني بي دريغ و بي منتي كه برمن داري سپاس مي گويم ..

تو را مي ستايم و مي پرستم كه هر حال مرا مي بيني و برمن لطف داري و مرا رها نمي كني ...

خداي من!!!تو را سپاس كه چه من بد باشم و چه خوب تو همان خداي خوبي هستي كه بودي و بر من مي باري رحمتت را!!!!

تو را شكر و از تو مي خواهم كساني را كه من از صميم قلبم دوستشان دارم و برايم زندگي و نفس هستند

حفظ كني و به آنها طول عمر عطا كني تا كنارم باشند .

فقط تو ميداني كه قبلمربه عشق چه كسي و كساني مي زند و تو ازدرونم آگاهي پس مرا رها نكن و

عزيزانم را زنده بدار..آنها را شاد و سلامت بدار و مرا از وجودشان سيرآب كن ...زيرا آنها دارايي من در اين دنيا هستند و من بدون آنها ديگر عمري نمي خواهم ...

خدايا...اگر قرار است جدايي باشد قبل از جدايي مرا با خودت ببر و از اين دنيا راحت كن ..

اين تنها خواسته ام از توست ...ممنونم خداي خوب و مهربان من !!!!!!! 

مي خواهم امروزم را ...مشكلاتم ...اوضاع بهم ريخته روحم ..سنگيني قلبم ...درد درون سينه ام ..

و خلاصه هر چي دارم را با تو قسمت كنم...هر چند تو هميشه از دست من و خواسته هايم امان نداري!!

اما اي خدا چه كنم جز تو راهي و پناهي نيست و ندارم ...تويي كه بدون هيچ منت و خواسته اي ...

بدون بهانه و هيچ عذري و بودن تلافي از هر چه كه در حقت كرده ام مرا با مي بيني ...ميخواني

واز سر درونم مي داني !!!

خداي من دلم پر است و تو مي داني كه چه مي گويم..خدايا مثل هميشه مرا كمك كن و لطفت را از من دريغ نكن..

خدايا من اين روزها را نمي توانم تحمل كنم ...خدايا تو مي داني من تحمل ندارم و در چند راهي گير كرده ام..

خدايا تو راه درست را به من نشان بده...مرا از اين چند سويه بودن رها كن..

خدايا اينجا تنها جايي است كه مي توانم با تو خلوت حرف بزنم و تو تنها مي داني درونم چقدر آشفته است

من ازتو كمك مي خوام و تو دست رد به سينه ام نزن...مرا از خودت نران ...تو مي داني

 سلام عزيزم ..خوبي نفس من..ديشب خواب تو رو ديدم لب دريا بوديم و من سرمو روي پات گذاشته بودم و خوابم برد و تو آروم با دستات موهامو نوازش مي كردي يه دفعه آب اومد زير پامون و دوتايي خيس خيس شده بوديم و از جامون پاشديم مي دويديم و شاد بوديم واي خيلي خوب بود ...دلم نمي خواست بيدار شم...عشقم  اومده بود بعد از همه اين انتظارها....چشم  به راه بودنها و   بي قراري هاي شب و روز ......

اي كاش بيدار نمي شدم.... چه خواب شيريني !

پاسي از شب گذشته  و من همچنان امشب بيخوابم..

توي تعطيلات دلم ميگيره..

چون ازت خبر ندارم ..

حتما تو هم الان همين وضع رو داري..

بيخواب و بي قرار مثل من....

ومن دلتنگ وبي تاب ديدنت مثل تو...

و تو درحال حرف زدن و رويا پردازي مثل من..

و من درحال نوازشت..مثل تو 

و تو ومن و تو و من.......ديوانه وار دوستت دارم ...اي جان جانانم..

اي فروغ چشمانم...اي روح و روانم ..

فردا دوباره بر من بتاب اي خورشيد زندگي و جهانم...

فردا مرا درياب اي درمان دردها و زخمهاي دلم..

از تو بريدن من يعني مرگ حتمي من...

تو نفس من..جان من..عشق من و همه من هستي...Mم......

بخواب ولي با روياي من..من كنار توام..تنهايت نميگذارم لحظه اي هرگز..

نوازشم كن..كه سخت نيازمندم...درآغوشم بگير كه سرد سردم...اي گرماي وجودم....شبت خوش...

خدايا بازم دلتنگي و تنهايي اومده سراغم...

بازم اون حال زار و احساس پوچي و بي كسي ...

اين حال منو هيچ كس جز خودم درك نمي كنه ...

بعضي وقتها اينقدر حالم بد ميشه و دلم سخت تنگه

كه از اين دنيا و خودم هيچ توقعي جز مرگ ندارم...

هنرمند كسي است كه بتونه تو چنين لحظه اي كنارت باشه.

و آرومت كنه ..

ولي نيست متأسفانه..

خدايي من تو مي دوني كه جز اشك پناهي نيست..

جز اشك دوايي نيست ..درماني نيست....و كسي نيست كه همكلامش بشي و ..

من ديشب حالم بد بود و دنبال بهانه و جايي بودم كه بتونم خودمو خالي كنمـ...

ولي نشد..نبود...هيچ كس....هيچ كسي نيست براي من ! مثل خودم ...نيست خدايا !!!!!!!!

و من به كس ديگه اي پناه بردم و كنارش حسابي اشك ريختم 

و باران هم منو همراهي كرد كه خجالت نكشم...

و اون مات و مبهوت منو نگاه كرد و بعدش گونه هاي مردونه اش خيس شد ..

 و گفت اگه حالت خوب مي شه گريه كن !!!و منم.....

با يه كوله غم و تنهايي و درد دروني كه تو قلبم داشتم به بهانه سرماخوردگي يا سردرد و يا...

تو خودم بغض كردم ...

اما هيچكس تو نمي شي ...من بازم ديشب دلم ازت گرفت...بغضم بيشتر شد...

يه بارديگه بدون اينكه بخواي و مقصر باشي ازت رنجيدم...عشق من!!!!!