توقف ممنوع
بزرگي در اين نيست كه كجا ايستاده باشيم، به اين است كه به كدام جهت در حركت باشيم. گاهي بايد در جهت باد و گاهي مخالف با آن حركت كنيم. آنچه مهم است اين است كه بايد حركت كنيم، نه اينكه بياراده در گوشهاي بنشينيم.
برچسب: ،
ادامه مطلب
دست نوشته ها
بزرگي در اين نيست كه كجا ايستاده باشيم، به اين است كه به كدام جهت در حركت باشيم. گاهي بايد در جهت باد و گاهي مخالف با آن حركت كنيم. آنچه مهم است اين است كه بايد حركت كنيم، نه اينكه بياراده در گوشهاي بنشينيم.
اين روزها در خودم گم شدم...
نميفهمم چرااااا....؟
و كسي مرا پيدا نخواهد كرد.....!
خسته ام......!
مغزم ياري ام نميكند.....!
و جوابي براي خودم و بودنم پيدا نميكنم....
فقط....
دلم يك خواب عميق بدون بيداري ميخواهد..خواب ابدي.....!
همين......!
دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن نام تو ميلرزد!
نميدانم چرا
وقتي به عكس سياه و سفيد اين قاب طاقچهنشين
نگاه ميكنم.
پرده لرزاني از باران و نمك
چهره تو را هاشور ميزند
همخانهها ميپرسند:
اين عكس كوچك كدام كبوتر است
كه در بام تمام ترانههاي تو
رد پاي پريدنش پيداست؟
من نگاهشان ميكنم.
لبخند ميزنم
و ميبارم
آه.....! پريشان مي شوم وقتي نباشي
از غصه ويران مي شوم وقتي نباشي
مانند يك ماهي جدا از آب و دريا
جان داده بي جان مي شوم وقتي نباشي
همچـون پرنده خستـه و بي آشيانه
بي جا و سامان مي شوم وقتي نباشي
دراين ثبات بي ثبات و امن نا امن
بي شك هراسان مي شوم وقتي نباشي
از اضـطراب و التهاب و بي قراري
ليلي حيران مي شوم وقتي نباشي
رنجور و بيمار از نبودن در كنارت
با مرگ درمان مي شوم وقتي نباشي
اي عشق برايت مي سـرايم تا بداني
از غصه ويران مي شوم وقتي نباشي
.......❤.......
از خانه بيرون ميزنم، اما كجا امشب
شايد تو ميخواهي مرا در كوچهها امشب
پشت ستون سايهها روي درخت شب
ميجويم، اما نيستي در هيچ جا امشب
ميدانم آري نيستي، اما نميدانم
بيهوده ميگردم به دنبالت چرا امشب؟
هر شب تو را بي جستجو مييافتم، اما
نگذاشت بي خوابي بدست آرم تو را امشب
ها… سايهاي ديدم شبيهت نيست، اما حيف
اي كاش ميديدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صداي پاي تو ميآمد از هر چيز
حتي ز برگي هم نميآيد صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه
بشكن قرق را ماه من بيرون بيا امشب
گشتم تمام كوچهها را يك نفس هم نيست
شايد كه بخشيدند دنيا را به ما امشب
طاقت نميآرم تو كه ميداني از ديشب
بايد چه رنجي برده باشم بي تو تا امشب
اي ماجراي شعر و شبهاي جنون من
آخر چگونه سركنم بي ماجرا امشب
عكس لبخند تو را مي كوبم
روي ايوان حياط
تا كه هرصبح اقاقي ها را با تو سرشار كنم
همه دلخوشيم بودن توست
و چراغ شب تنهاي من، نور چشمان تو است
كاشكي در سبد احساسم، شاخه اي ازگل بود
عطر آن را با عشق
توشه راه گل قاصدكي مي كردم
كه به تنهايي تو سر بزند
تو به من نزديكي و خودت مي داني
كه چقدر تنهايم
شبنم يخ زده چشمانم در زمستان سكوت
گرمي دست تو را مي طلبد.
كاش زندگي از آخر به اول بود..
پير بدنيا مي آمدم..
آنگاه در رخداد يك عشق جوان ميشدم..
سپس كودكي معصوم مي شدم و در
نيمه شبي با نوازش هاي مادرم آرام ميمردم…!!!
...!
اي نگاهت از شب باغ نظر، زيباتر
ديگران نازند و تو از نازنينان، نازتر
چنگ بردار و شب ما را چراغان كن كه نيست
چنگي از تو چنگتر، يا سازي از تو سازتر
قصه گيسويت از امواج تحرير قمر
هم بلند آوازهتر شد، هم بلند آوازتر
گشتهام ديوان حافظ را، ولي بيتي نداشت
چون دو ابروي تو از ايجاز، با ايجازتر
چشم در چشمت نشستم، حيرتم از هوش رفت
چشم وا كردم به چشم اندازي از اين بازتر
از شب جادو عبورم دادي و ديدم نبود
جادويي از سحر چشمان تو پُر اعجازتر
آن كه چشمان مراتر كرد، اندوه تو بود
گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَر
دلم سخته گرفته...
ماندن و بودن برايم هيچ معنايي ندارد ...
و ديگر نخواهد داشت....
خسته ام از ........
خييييييلي خسته...!
خسته تر از هميشه.....!
دلم ديگر با ماندن نيست ..!
در انتظار فرصتم براي سفر و دوبال و خداحافظي از زميني ها......!
اينجا كسي مرا نميفهمد...و نخواهد فهميد.........!
فرقي هم نميكند ....!
مهم نيست !
براي هميشه در آرامش خواهم بود.....بزودي و براي هميشه نخواهم بود...........!
خدا فرصتش را از من نگير و كمكم كن كه به آرامش برسم ...آرامشي عميق..و هميشگي....التماست ميكنم....!
ناودانها شر شر باران بي صبري است
آسمان بي حوصله ، حجم هوا ابري است
كفشهايي منتظر در چارچوب در
كوله باري مختصر لبريز بي صبري است
پشت شيشه مي تپد پيشاني يك مرد
در تب دردي كه مثل زندگي جبري است
و سرانگشتي به روي شيشه هاي مات
بار ديگر مي نويسد : " خانه ام ابري است "