كجايي تو
برچسب: ،
ادامه مطلب
دست نوشته ها
اي خدايي كه در آسمانت نشستي و همه زمين را تحت كنترل داري...
تو از قلب همه بندگانت آگاهي ...تو ميداني در سينه ام چه دردي نهفته است..
و چه رازي پنهان ... اين درد و راز را اگر تو همراهيم نكني مرا كشتن نه ...سهل است ،نابود مي كند..
خدايا من در يان بحران تنهايي مانده ام ....مرا ببر پيش خودت اي مهربانترين مهربانان .!!!!
ماندنم چه سودي دارد..
رفتنم بهتر است ...زيرا اين عذابي بيش نيست كه نصيبم ميكني ...
خدايا تو دستانت بزرگ و روحت بي نهايت گسترده است ...
خدايا اگر تو جانم را نستاني من خود بايد ........! نمي خواهم گناهكارتر شوم ....
تو مي داني كسي كه از خون من است در حق من جفا كرده ...قلبم شكسته ! خدايا مرا به مادرم برسان تنها در آغوش مادرم آرام خواهم گرفت ...خواهش مي كنم خدايا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خداي تو را شكر و تشكر مي كنم كه خيلي ها رو بيشتر شناختم و فهميدم در اين دنيا بيشتر از پيش تنهام و با تنهاييم مي سازم ...تا اوج حكمت خودت ..تا هر جا كه تو بخواهي من تنها مي مانم و ....!
خدايا از من نخواه كه ببخشم ...خيلي دلم شكسته ! خدايا ناهيدت ديگه قلبي .واسش نمونده تو مي دوني !
خدايا من مغرور نيستم ! من بد نيستم ! تو مي دوني ! اما نمي تونم فراموش كنم....خدايا تمام درونم تير مي كشه و قلبم و دلم سخت شكسته و خرد شده !!!!!!!خدايااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
عشق من هر كسي هست مرد است ...مردي كه من در دنياي كودكي تا بحال آروزيش را داشتم و شانه هايش را بيشتر از هر چيزي نياز دارم و مي خواهمش براي تكيه ...براي قلبم ...براي خودم ...با عشق ...
و آرزو دارم اين روز او نو بغل كنم و بهش تبريك بگم .....ولي افسوس كه هنوز ......!
تو روزي خواهي آمد از آنسوي دنيا و قلب تنهايم را شاد خواهد كرد........................................
مي مانم براي تو تا ابد و تا تو بخواهي .......اي روياي زيبا...هر چند نامردي .......ها
فقط او را در نظر داشتم به هيچ كس ديگر نمي انديشيدم نه به خودم فكر مي كردم نه به زندگي كه داشتم
فقط او برايم مهم بودنه چيز ديگري...............
او كاري كرده بود كه من ديوانه اش بودم ديوانه اش شده بودم نمي دانستم چگونه از اين مخمصه نجات يابم
كاري كرده بود كه در باتلاق وجودش گير بيوفتم وآنقدر دست پا بزنم كه درون آن غرق شوم
او نيز مرا ميخواست و من از چشمانش مي خواندم...
من از فرط خواستنش مردن را مي خواستم و او نه مي خواست من بميرم و نه مي توانست جلوي مردنم
بگيرد...او نيز دست و پا مي زد...بين من و زندگي اش و شايد مردن....
و من همچنان برايش ميمردم و او نمي دانست نمي فهميد چون مرا نمي ديد...از حال و روزم بي خبر....
با خود گفتم اي كاش همه دست در دست هم ميدادند تا شايد اومرا ببيند مرا تماشا كند
آن قدر به او فكر كردم وبراي خودم غصه خوردم كه چرا نمي توانم به او بگويم دوستت دارم...بگويم من هنوز هستم ...من هنوز ديوانه وار تو را ........و زندگي همينطور مي گذشت
من واقعا در باتلاق وجودش گير افتادم
غرق شدم ولي او ايستاد و غرق شدنم را ديد و رفت ...رفت ....رفت ..ومن !!!!!
عيد است ولي بدون تو غم دارم ...عاشق شدم و عشق تو را كم دارم ....
اي كاش كه زودتر تو كنارم باشي ... از خنده تو شادي همش بردارم ...
اين كوچولو شعر رو خودم سرهم كردم لحظه سال تحويل به تو هديه كنم
سلااااااااااام..عيد 1396 مبارك نناهيدم ......عاشقتم تنهايي ام ......ممممممممم
تو نيز هر جايي دنيا هستي مثل من تنهايي ات را جشن بگير ...من سالهاست اين كارو مي كنم ..
بعد از مادرم ....عيد من ديگر عيد نشد.....