دست نوشته ها
مي خواهمت چنان كه شب خسته خواب را
مي جويمت چنان كه لب تشنه آب را
محو توام چنان كه ستاره به چشم صبح
يا شبنم سپيده دمان آفتاب را
بي تابم آن چنان كه درختان براي باد
يا كودكان خفته به گهواره تاب را
بايسته اي چنان كه تپيدن براي دل
يا آن چنان كه بال پريدن عقاب را
حتي اگر نباشي، مي آفرينمت
چونان كه التهاب بيابان سراب را
اي خواهشي كه خواستني تر ز پاسخي
بي تو اين شهر برايم قفسي دلگير است
شعر هم بي تو به بغضي ابدي زنجير است
آنچنان مي فشرد فاصله راه نفسم
كه اگر زود اگر زود بيايي دير است
رفتنت نقطه ي پايان خوشي هايم بود
دلم از هرچه و هركس كه بگويي سير است
خواب ديدم كه برايم غزلي مي خواندي
دوستم داري و اين خوب ترين تعبير است
سايه اي مانده ز من بي تو كه در آينه هم
طرح خاكستريش گنگ ترين تصوير است
كاش مي بودي و با چشم خودت مي ديدي
كه چگونه نفسم با غم تو درگير است
تارهاي نفسم را به زمان مي بافم
كه تو شايد برسي، حيف كه بي تاثير است
قصه ام با تو همين است ز خود بي خبرم
نه شبم هست و نه روز و نه قرار دگرم
رفتي و فاصله ها با من حيران گفتند
قصه اي را كه ندانستم و آمد به سرم
مثل يك تكۀ سرگشتۀ افتاده به موج
من در انديشۀ بي ساحل تو غوطه ورم
رسم اين است كه من ناز كنم تا تو نياز
من ِ ليلا ز تو مجنون تر و ديوانه ترم
اندكي گفتم و اين قصه دراز است هنوز
كه شب عشق تو را نيست هواي سَحَرم
گاهي دلت تنگ ميشود ...
آنقدر تنگ كه ديگر اسمش دل نيست!
شايد، نقطه اي جا مانده
از خاطراتي دود شده باشد
در اعماق وجودت، كه روزي نامش دل بود و تنگ ميشد ....
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
شادم به خيال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آيم و، چون سايه ديوار
گامي از سر كوي تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر يك مژه خفتن نتوانم
فرياد ز بي مهريت اي گل كه درين باغ
چون غنچه پاييز شكفتن نتوانم
اي چشم سخن گوي تو بشنو ز نگاهم
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
ميپذيرم، همهچيز را نميتوان كنترل كرد اما نگرش نسبت به موضوعات به خودمان بسته است.
استاد تغيير باشيم نه قرباني آن.
هميشه مهربان خواهم ماند
حتي اگر كسي قدر مهربانيم را نداند
من خدايي دارم كه به جاي همه برايم جبران ميكند …
به اين فكر نكنيد…
كه چه روزايي رو از دست داديد!!
به اين فكر كنيد كه …
چه روزايي رو نبايد از دست داد!!
امروز را…
با افكار گذشته خراب نكنيم…
مثبت بيانديشيم…!
دليل اينكه آدمها به سختي احساس خوشبختي ميكنند اين است كه:
گذشته را، بهتر از آنچه بوده ميبينند
حال را بدتر از آنچه هست
وترس از آينده را بيشتر از آنچه خواهد بود، ميدانند.