يكم صبر كن
تو نه مهتاب و نه خورشيدي و نه دريايي
تو همان ناب ترين جاذبه ي دنيايي
تو پر از حرمت باراني و چشمت خيس است
حتم دارم كه تو از پيش خدا مي آيي
مثل اشعار اهورايي باران پاكي
و به اندازه ي لبخند خدا زيبايي
خواستم وصف تو گويم همه در يك رويا
چه بگويم كه تو زيبا تر از آن رويايي
مثل يك حادثه ي عشق پر از ابهامي
و گرفتار هزاران اگر و امايي
اي تو آن ناب ترين رايحه ي شعر بهار
تو مگر جام شرابي كه چنين گيرايي؟
من به اندازه ي زيبايي تو تنهايم
تو به اندازه ي تنهايي من زيبايي
عاشقي را چه نيازست به توجيه و دليل
كه تو اي عشق همان پرسش بي زيرايي
برچسب: ،
ادامه مطلب