سلام
برچسب: ،
ادامه مطلب
دست نوشته ها
فقط او را در نظر داشتم به هيچ كس ديگر نمي انديشيدم نه به خودم فكر مي كردم نه به زندگي كه داشتم
فقط او برايم مهم بودنه چيز ديگري...............
او كاري كرده بود كه من ديوانه اش بودم ديوانه اش شده بودم نمي دانستم چگونه از اين مخمصه نجات يابم
كاري كرده بود كه در باتلاق وجودش گير بيوفتم وآنقدر دست پا بزنم كه درون آن غرق شوم
او نيز مرا ميخواست و من از چشمانش مي خواندم...
من از فرط خواستنش مردن را مي خواستم و او نه مي خواست من بميرم و نه مي توانست جلوي مردنم
بگيرد...او نيز دست و پا مي زد...بين من و زندگي اش و شايد مردن....
و من همچنان برايش ميمردم و او نمي دانست نمي فهميد چون مرا نمي ديد...از حال و روزم بي خبر....
با خود گفتم اي كاش همه دست در دست هم ميدادند تا شايد اومرا ببيند مرا تماشا كند
آن قدر به او فكر كردم وبراي خودم غصه خوردم كه چرا نمي توانم به او بگويم دوستت دارم...بگويم من هنوز هستم ...من هنوز ديوانه وار تو را ........و زندگي همينطور مي گذشت
من واقعا در باتلاق وجودش گير افتادم
غرق شدم ولي او ايستاد و غرق شدنم را ديد و رفت ...رفت ....رفت ..ومن !!!!!
عيد است ولي بدون تو غم دارم ...عاشق شدم و عشق تو را كم دارم ....
اي كاش كه زودتر تو كنارم باشي ... از خنده تو شادي همش بردارم ...
اين كوچولو شعر رو خودم سرهم كردم لحظه سال تحويل به تو هديه كنم
سلااااااااااام..عيد 1396 مبارك نناهيدم ......عاشقتم تنهايي ام ......ممممممممم
تو نيز هر جايي دنيا هستي مثل من تنهايي ات را جشن بگير ...من سالهاست اين كارو مي كنم ..
بعد از مادرم ....عيد من ديگر عيد نشد.....
سال نومي شود.زمين نفسي دوباره مي كشد.برگ ها به رنگ در مي آيند و گل ها لبخند مي زند و پرنده هاي خسته بر مي گردند و دراين رويش سبز دوباره…من…تو…ما…كجا ايستاده اييم.سهم ما چيست؟..نقش ما چيست؟…پيوند ما در دوباره شدن با كيست؟…زمين سلامت مي كنيم و ابرها درودتان باد و …سال نو مبارك …چون هميشه اميدوار وسال نومبارك…
امروز با شاخه گلي سرخ ودستاني لرزان به ديدارت مي آيم
اين اشك هاي من از سردلتنگي است
دلتنگي براي بوسه زدن بر دستهاي مهربانت
كاش بودي...
امروز دلم آتش گرفت ودوباره جاي خاليت را حس كردم
مي دانم جاي تو خوب است
وفرشته هاي آسمان امروز را برايت جشن مي گيرند
آخر ميدانم كه بهشت زير پاي توست....
كاش فقط امروز نگاهت را داشتم
خدايا كاش فقط يك بار ديگر
آغوشش را داشتم
**********************************************
مادرم تو را دوست دارم و از كودكي ام چهره زيباي دلربايت را به ياد دارم..بوسه هاي گرم مهربانت بر سرم
بر دستهايم...نوازشهاي آرام و بي ريايت هنگام گريه و هنگام خوابم ...
مادرم به ياد دارم در چنين روزي چه مظلومانه در بستر بيماري نيمه شب مرا خواب كردي و خود پركشيدي !!!
مادرم به ياد دارم صبحم ديگر با لبخندت آغاز نشد و ديگر روي ماهت را نديدم ..
آن زمان من 8 ساله بودم و به اندازه امروزم كه سالها گذشته به تو و قلب مهربانت نيازداشتم و دارم..
مادرم 28 اسفند يادآور آن روز تلخ در بهاري زيبا و با طراوت بود كه من سالهاست معناي اين دو را نفهميده ام..
هر سال به يادت روزهاي پايان سال را مي گذرانم و غمت تمامي ندارد..
تو براي من هميشه همان عشق ابدي و بي انتها هستي ..
و من هميشه همان كودك نيازمند فرشته اي چون تو ...خدايت بيامرزد و قرين رحمت الهي باشي عشق من ...
دوستت دارم و هيچگاه از قلبم پاك نخواهي شد ....
بارون خيلي زيباست ..من بي نهايت بارش بارون رو دوست دارم..!
زير باران آدم يه حس عجيبي داره ..حسي همراه با شادي و دلتنگي ..!
وقتي باران مياد آدم به روياهاي زيبا فكر ميكنه ..و تو اون لحظه خيلي چيزها هوس مي كنه!
مثلا يكي ميگه آش مي چسبه تو اين هوا...!
يكي مي گه نه يه چاي يا قهوه داغ....!
بعضي ها عشق سفر به سرشون مي زنه و جاده و ...
يا اينكه يه جايي بشيني و بارون رو تماشا كني و آهنگ گوش كني !
منم بارون رو دوست دارم...
چند ساله كه توي روياهام با اوني كه خيلي دوستش دارم بارها تو بارون قدم زدم و لذت بردم ...
هر بار كه بارون ميومد من اين حس و حال و پيدا مي كردم و آرزوي بودنش رو كنارم زير بارون داشتم ...
در روياهام من و اون توي بارون كنار هم بوديم ...
يه بارون تند و پر از هيجان ...
همه چي عالي و رويايي ...چاي داغ ...هواي مرطوب و نيم سرد...آهنگ هاي مورد علاقه ...و همه اينها
در كنار اون كسي كه همه زندگيته ...قلبته ...نفست به نفسش بنده....اتفاق ميوفته....يه گوشه اي از اين دنياي بزرگ ..تو يه جاي سرسبز ...يه چادر ميزنيم و ساعتها در كنارش آروم مي شم و حرف ميزنيم لقمه هاي كوچك و بزرگ براي هم ميگيريم و به هم خيره مي شيم و لقمه رو به هم تعارف مي كنيم و پشت هر لقمه دنياي خنده و شادي نصيبمون مي شه ...
و بعد اون دستامو مي گيره و ميگه خيلي خوشحالم كنارمي ..عاشقتم ...و من به چشماش نگاه مي كنم و من در حالي كه دلم و قلبم بشدت و از هيجان ميلرزه بهش مي گم من بيشتر .من ميميرم برات...سرمو روي پاهاش مي ذارم و اونم بي وقفه منو نوازش مي كنه و اونوقت از فرط اين آرامش به اوج پرواز مي رسيم ...هر دوي ما يه روز باروني و در واقع يه هواي دونفره رو تجربه مي كنيم....
يعني مي شه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و اين رويا تموم مي شه هر چند هيچگاه فراموش نميشه حتي اگه....
آخه گاهي حست نمياد در من ...فكر مي كنم تو هم از روياي من خارج مي شوي و براي خودت سير مي كني ..
خوب راحت باش و سير كن ....ما كه تعهدي نداريم ...يه روياست همين .... و شايد يه طرفه هست ؟!!!!!
حرفاهايم..دردهايم..بغضهاي فشرده در گلويم..
تنهايي شبانه ام...چشمان هميشه در انتظار تو ام..
قلب بي قرار و نا آرامم..نفسهاي بي رمقم ...حق حق گريه هاي گره خورده با ناله هايم ..
راه رفتنهاي زير باران بدون توام...هم صدا هم نوا با گريه آسمانم همه و همه براي توست ...
خدا مي داند و دلم ...كه چقدر بي تو ضعيفم ....
بي تو توانايي انجام هيچ كاري را ندارم ....
چرا من لحظه اي بدون ياد و خاطره ات آرام نمي گيرم
چه كردي با دلم كه بي تو مدام تنگ است و نگران...
كاش باز هم بداني كه بيش از پيش عاشقترينتم و جز اين دگر مرا كاري نيست ...راهي نيست ....
...اما يك لحظه يه حسي به اين اشفتگي فكريم پايان ميده ذهنم متوجه يه چيزي ميشه افكارم روي يه چيزي متمركز ميشن يه حس خوب مياد سراغم وانگار از يه برزخي وارد باغ سر سبزي ميشم كه منو به ارامش ميرسونه
بارها اين اتفاق برام افتاده واين يك لحظه احساس خوب منو از تمام اشفتگيهام نجات داده .اون احساس خوب حس دوست داشته شدنه اينكه يكي تورو اونقدر دوست داره كه حاضر نيست به تو اسيبي برسه اين دوست داشته شدن با تمام اين دنيا قابل مقايسه نيست اينك تو براي يكي خيلي مهمي فكرتو ازاد ميكنه مشكلاتو فراموش ميكني واون يك لحظه تورو از نابودي نجات ميده .
من بارها اين يك لحظه احساس خوب رو تجربه كردم و به همين دليل الان اينجام .
تو همون احساسي هستي كه مياي سراغم ومن ....