باز دلتنگی ...و تنهایی
خدایا بازم دلتنگی و تنهایی اومده سراغم...
بازم اون حال زار و احساس پوچی و بی کسی ...
این حال منو هیچ کس جز خودم درک نمی کنه ...
بعضی وقتها اینقدر حالم بد میشه و دلم سخت تنگه
که از این دنیا و خودم هیچ توقعی جز مرگ ندارم...
هنرمند کسی است که بتونه تو چنین لحظه ای کنارت باشه.
و آرومت کنه ..
ولی نیست متأسفانه..
خدایی من تو می دونی که جز اشک پناهی نیست..
جز اشک دوایی نیست ..درمانی نیست....و کسی نیست که همکلامش بشی و ..
من دیشب حالم بد بود و دنبال بهانه و جایی بودم که بتونم خودمو خالی کنمـ...
ولی نشد..نبود...هیچ کس....هیچ کسی نیست برای من ! مثل خودم ...نیست خدایا !!!!!!!!
و من به کس دیگه ای پناه بردم و کنارش حسابی اشک ریختم
و باران هم منو همراهی کرد که خجالت نکشم...
و اون مات و مبهوت منو نگاه کرد و بعدش گونه های مردونه اش خیس شد ..
و گفت اگه حالت خوب می شه گریه کن !!!و منم.....
با یه کوله غم و تنهایی و درد درونی که تو قلبم داشتم به بهانه سرماخوردگی یا سردرد و یا...
تو خودم بغض کردم ...
اما هیچکس تو نمی شی ...من بازم دیشب دلم ازت گرفت...بغضم بیشتر شد...
یه باردیگه بدون اینکه بخوای و مقصر باشی ازت رنجیدم...عشق من!!!!!
برچسب: ،