معمای عشق...
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد
با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا این همه رسوا دارد
در خیال آمدی و آینه قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد
بس که دلتنگم اگر گریه کنم میگویند قطرهای قصد نشان دادن دریا دارد
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخنها که خدا با من تنها دارد
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: