دلنوشته ما....
از تو نشان گرفتم و دیدم نشان تویی
من بیهوا پریدهام و آسمان تویی
ای نقش تاک حک شده بر باغِ دامنت
هر جرعهی شراب به هر استکان تویی
تقویمها به شوقِ تو تکرار میشوند
بوی خوش بهار پس از هر خزان تویی
از ابتدای عشق تویی تا تمامِ عشق
هم ساربان تو هستی و هم کاروان تویی
در کورهراهِ حادثه دل در تو بستهام
طوفان گذشت، جلوهی رنگینکمان تویی
ای یار! ای ترانهی شبهای انتظار!
خوشتر ز شعرِ خواجه کدام است؟ آن تویی!
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
چه کسی میفهمد در دلم رازی هست؟
میسپارم ان را بـه خیالِ شب و تنهایی خود …!
ما چه بودیم از همان آغاز غیر از جان هم؟
بغض هم، بی تابی هم، درد هم، درمان هم
ما چه بودیم از همان آغاز؟ یک روح و دو تن
نیمه های آشکار و نیمه ی پنهان هم
بیش از این باید به بوران زمستان خو کنیم
نیست وقتی دست های گرممان از آن هم
طعمه ی هیزم شکن هایند شاخ و برگ ما
میزبان آتشی سرخیم و آتشدان هم
سر به زانوی که بگذارند وقت خستگی
قلب های بی قرار و بی سر و سامان هم؟
زندگی منهای تو مرگ است، پس با این حساب
می توان نامید ما را نقطه ی پایان هم
🌺🌺🌺🌺🌺🌺تقدیم به مهربانم🌺🌺🌺🌺🌺🌺
برچسب: ،