قوی سپید
می نویسم
زندگی می گذرد
آب چشمه جاریست
بلبلان می خوانند
از میان موجِ کوتاهِ سپید ، آب می نوشم
می روم تنهای تنها ...
نا امید از هر سوی ، ناگزیر از هر کوی ،
گذری خواهم کرد ...
و سر انجام پر قوی سپید را ،
هم آوای دلم خواهم کرد ...
می روم تنها باز ، با امید آغاز ...
چشم هایم پی زیبایی تو می گردد ...
شاید این لحظه تنهاییمان
در چمن زار دل انگیز نگاهت ، میرد
شاید این تاب و تب دوریمان
با حضورت رود از زندگی هر دوی مان ...
شاید و شاید ،
نگاهت با نگاهم آشنا باشد ...
طنین بوسه هایت ، با لبانم داغ تر باشد
می روم تنها باز ، در میان کوچه های تاریک ...
شاید آن برق نگاهت یک دم ، در شب تنهائیم آید باز ...
و صدای خش خش برگ های پائیزی ،
زیر پایم آرام ،
هر دم از آن شب شیرین ، سخن گوید باز
شایدم آیی باز ، با ترنم ، با ناز ...
تک تک این لحظه های تلخ و تاریک ,
سکوت سرد پائیزند , در این ناقوس تنهایی ...
درختان برگ می ریزند , صدایم بغض ,
نگاهم اشک می ریزد , سکوتم ناله و افسوس ...
کس نداند آسمان چشم های من چرا ابریست ؟!
چرا هر خطِ از شعرم , سوا افتاده در این خاطرات تلخ و تاریک ؟!
برایت می نویسم و نمی دانم که می خوانی ...
لحظه لحظه از پس هم می گذشت ...
جرعه جرعه خواب های نیمه شب ...
سایه سایه عطر با تو بودنم
از خیال آرزوهایم گذشت ...
در خیالم بود ، قصد راهی شدن از این کوچه های سرد
ولی افسوس ،
آن همه شور و نشاط و امید ،
بی حریر گونه هایت می گذشت ...
صبوری می کنم . شاید
بیایی از مسیری دور ،
زمن گیری تمام دردهایم را ، بریزی دور ...
صبوری می کنم من با تمام دردهای خود ... ولی تا کی ؟
برچسب: ،