خاطرپریشان ..!
در نبودت چشمهایم پُر ز باران میشود
اشک میلرزد به روی گونه غلطان میشود
تا کسی اسمِ تو را میآورد در پیش من
ذهنم از فکر ِ تو مثل یک خیابان میشود
مثل گنجشکی که تیری خورده باشد بی هوا
بر زمین میافتم و قلبم هراسان میشود
هر چه میگردم به دنبالت نمیبینم تورا
دیدنت تنها فقط در خواب آسان میشود
خاطراتم با تو در این ذهن پُر آشوب من
بارها مانند یک سریال اکران میشود
کوچه های شهر را طی میکنم بیاختیار
آرزویم دیدن ِ لبهای خندان میشود
تا به خود میآیم از فکر تو میبینم که باز
کوچهها را رد شدم فکرم پریشان می شود
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: