قلب شکسته.....
امروز بدترین و افتضاح ترین حال مال من بود ...
آخر خط زندگی انگار فرا رسیده....بازم تنها و بی کس...بازم داغون و خسته...
همه غمهای دنیا ....بیکباره روی قلبم نشسته...دارم میشکنم...انگار بدنم پشم شده و.....
یکی داره اونو حلاجی میکنه....
شوکه شدم .....خدایاااااااا....شوکه شدم.....چشمام دوروزه بینایی شون کم شده....
با توام .........م
با توم روح زندگی ام...
با توام توان ادامه من......
نمیتونم ....دارم از دست میرم....و غیر از پایان دادن به زندگی راهی نیست.....
میخوام همه چیو هموار کنم و یه شب یا یه روز همه رو خواب کنم و برم.....
جوری که همه مثل دیروز من شوکه بشن....مثل من قلبشون کار نکنه ....مثل من ....
جوری که تو به خودشون میان دیگه من نباشم....و تمام....
اره حس میکنم دیگه کاغذ و خودکار جوابگو نیست......
اشک بلاخره تمام میشه...
همه فکر میکنن من یه .........ساده بودم...
هیچ کس درکم نمیکنه....نمیفهمه که من چقدر دوستش دارم نمیفهمنننننننننن.
نمیفهمن دارم میمیرم....
نمیخوام زندگبیشو خراب کنم...نمیخوام اذیتش کنم ...
چکار کنم دوستش دارم و بدون اون زندگی مصنوعی و الکیه...
فقط اجازه بده که من برم و اگر اجازه هم نده تدریجا میرم ...الان یه جسم خالی ام...
جسمی که بی عقل و بی روح حرکت میکنه...هر آن امکان داره همه چیو تمام کنم...
اتفاقی که امروز برام افتاد یعنی اینکه دیگه کنترل خودم رو از دست دادم...اقت ندارم...چه کنم
خدایا چه کنم...
دیوونه نه.....روانی شدم یا دارم میشم...
امیدم نا امید شده...
آرزوهایم....دلخوشی هایم.....
بازم تنها.....بازم تنها....بازم تنهاترین تنهای این دنیام.....که جز مردن
دراین دنیا حقی ندارم......
برچسب: ،
