بازگشته ......به به
امید جانم ز سفر بازآمد
شکر دهانم ز سفر بازامد
عزیز آن که بی خبر به ناگهان رود سحر
چو ندارد دیگر دلبندی به لبش ننشیند لبخندی
چو غنچه ی سپیده دم شکفته شد لبم ز هم
که شنیدم یارم بازآمد ز سفر غمخوارم بازآمد
همچنان ، که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر ،
ناگهان نگارِ من ، چنان مهِ نو آمد از سفر
همچنان ، که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر ،
ناگهان نگارِ من ، چنان مِه نو آمد از سفر
من هم ، پس از آن دوری
بعد از ، غم مهجوری
یک شاخه ی گل ، بُردم به برش
یک شاخه ی گل ، بُردم به برش
دیدم ، که نگارِ من سرخوش ، ز کنار من بگذشت و به بر یارِ دگرش بگذشت و به بر یارِ دگرش
وای از آن گلی که دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود
خموش و یک جهان سخن بود
گل ، که شهره شد به بی وفایی
ز دیدن چنین جدایی
ز غصّه ی پاره پیرُهَن بود
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: