صبح باتو...
صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم میگشایم
و دلم لبریز است از دیدن خورشید جانم
تا جان ببخشد و ذوب کند یخهای کسالت و اندوه را
تو با چشمانت زندگی و شادی را برایم به ارمغان می اوری
ساده می ایی و پر شکوه و چه میدانی از غوغا و بلوایی که بپا میکنی دردرونم .
چشانم سخت تورا میجویند ای جاری زلال . ای تابیده بر دلت مهر...
و من منتظر که از دستانت شکوفه مهربانی بچینم و از زبانت سرود عشق...ای همه هستی ...!❤
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: