در فراق تو ...
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده ام چو شمع ازینم گزیر نیست
هر درد را که می نگری هست چاره ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست
هیچ از دل رمیده ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
بر من کمان مکش، که از آن غمزه ام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
رفتی و از فراق تو از پا در آمدم
باز آ که جز تو هیچ کسم دستگیر نیست
سهل ست اگر گهی گذرد در ضمیر تو
ن........ که جز تو هیچ کسش در ضمیر نیست
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: