بیخوابی...
هرشب کنار پنجره اتاق چشم به اسمان فقط تو را میبینم..
و به یاد می آورم که از فرسنگها فاصله ..
چه بی قرار و بی تاب به دنبال جایی خلوت و دنج ..
برای شنیدن یه لحظه صدا مون به آب و آتیش میزدیم...
یادش بخیر اولش قرار بود فقط پنج دقیقه حرف بزنیم..
ولی بدون اینکه زمان را احساس کنیم ساعتها حرف میزدیم...
ماه گاهی پشت سر تو و گاه پشت سرمن بود...شبهای لذت بخش از راه دور و چه شبها که از خنده و شور و هیجان حالمون بهترین بود و گاهی از دلتنگی با هم اشک ریختیم و به ارامش رسیدیم ....
هرشب برای اون لحظه ها سکوت میکنم و مرور میکنم همه اون خوشبختی ها را...کاش بشود که باز هم با هم خاطره ها بسازیم ...با تو تک تک نفس هام خاطره هست و بهترین ها.....هرجا هستی من به یادت ..به عشقت و به نفست نفس میکشم...و منتظر دستهای گرمت خواهم بود....ای همه من....ای همه من....بیخوابم هر شب حوالی قلبت منتظرم....N
برچسب: ،