کهنه عشق...!
بعد از این تنهای و تاریکم...
همراهم نیمه راه شد و رفت....
امروز و فردا کرد و رفت....
تنها بودم که آمد و تنهاترم کرد و رفت...
به گمانم لایق عشقش نبودم...
شاید زیادی دوستش داشتم ...
شاید عشق زیادم را نمیخواست...
آنقدر دوستش داشتم که دلش را زد ...
رهایم کرد و بی آنکه حتی یادداشتهایم را بخواند رفت ..
و پشت سرش مرا ندید... خیییلی صدایش کردم...
جوری مرا از یادش برده که گویی اصلا وجود نداشتم.....!!
نمیدانم...چه کنم ...من اینگونه ام یکرنگ و صادق و عاشق....!!!
شاید برایش کهنه شدم...
انقدر کهنه که میتوان روی گرد و خاکم یادگاری نوشت...!!!!!!
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: