دیار غربت
روزی دل من که تهی بود وغریب....از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود .....تنها دل من قصه مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد... در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
خورشید منی منم ان بوته دشت....من زنده ام از نور تو ای چشمه نور
دریای منی منم آن قایق خرد...ناگه تو مرا میبری بر ساحل دور..........
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: