دست نوشته ها جادوي لحظه...
روان چون چشمه بودم، جذبهات خشكاند و چوبم كرد
بنازم آن نگاهت را كه درجا ميخكوبم كرد
شب و روز مرا در برزخ يك لحظه جا دادي
طلوعم داد لبخند تو و اخمت غروبم كرد
كنون از گرد و خاك عشقهاي پيش از اين پاكم
كه سيلاب تو از هر رويدادي رُفتوروبم كرد
تَنَت تلفيقِ گُنگِ عنصر باد است با آتش
نفسهايت شمالي سرد، لبهايت جنوبم كرد
دوا؟ جادو؟ نميدانم، شفا در حرفهايت بود
نميدانم چه در خود داشت اما خوب خوبم كرد!
❤❤❤❤❤❤❤❤
روي تخته سنگي نمناك
ياد و هوايت در سرم
نسيم نيمه خنك دريايي
و ماه حلالي باريك كه
در انتهاي دريا خودنمايي ميكنه
و آهنگ ملايمي با سبك جنوبي در حال نواختن
و قلبي كه تنها و تنها به ياد عزيزش ميتپه
لذت بخش ترين و عالي ترين و فوق العاده ترين اتفاق زندگيمي🙇♀️
هرنفست دمساز زنده بودنمه...و حس ناب زندگيم...🙇♀️
چَشم جادو مال تو دل آهو مال مَن
سَر سودا مال تو هَمه دَردا مال من
هَمه دُنيا مال تو همه صَحرا مال من
همه اشكا مال من همه فردا مال تو
هَمه راه ها مال تو هَمه آه ها مال من
چَشم شهلا برا تو اين بَلاها برا مَن
كاسه خون مال مَن عِشق مَجنون مال تو
اين ليالي مال مَن صُبح ليلي مال تو
❤سلام.روزت به شادي و آرامش ....دل انگيز❤
ارام جاني...🌹
برچسب: